روزها و شب هایمان را در کنار هم سپری می کنیم
دریغا که ارزش با هم بودن را از یاد برده ایم
کاش قدری بایستیم و به یکدیگر با عشق بنگریم
۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه
۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه
هزارلایه حرف بزن!!!
برای اینکه دلی رو نشکونی و به بی‌ادبی و گستاخی متهم نشی ...
به چاپلوسی و دو پرده حرف زدنت ادامه بده دوست من!!!
رک بودن و صریح بودن تو جامعه ایرانی بهای سنگینی دارد...
به چاپلوسی و دو پرده حرف زدنت ادامه بده دوست من!!!
رک بودن و صریح بودن تو جامعه ایرانی بهای سنگینی دارد...
۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه
چگونه ماندن
... به دامان تکراری دیگر!!!!
از کاری به کار دگر،
از جایی به جای دگر ...
چه سود... که در چشم برهم‌زدنی،
بازهم ... لحظه هایت بوی مرگ می گیرند...
بوی تکراریه عادت!!!
***
بمان ، نگریز !!!
بمان و ماندن بدون تکرار را بیاموز
بمان و "چگونه ماندن" را بیاموز
***
شاید رمز آرامش همین باشد... چگونه ماندن؟؟؟
۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه
اعتقادات = ؟
من یه گیاهخوارم ، تو چی؟
من دین ندارم، فقط خدا رو قبول دارم، تو چی؟
من به خیلی چیزا اعتقاد دارم ، خیلی چیزا رو هم قبول ندارم، تو چی؟
ببین،
عضو هر فرقه و مذهب و فلسفه‌ای که می‌خوای باشی باش. به خودت مربوطه،
ولی
تو رو به اون که می‌پرستی... ، آدم باش ،
این یعنی
اعتقاداتت ارزشمندند.
یعنی
چرت نمی‌گی،
یعنی راه رو درست می‌ری...
حالا یه نگاه به خودت بنداز ببین چکاره‌ای!!!
۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه
سرم داره گیج میره ، یواش‌تر
یا سرعت قدم‌های تو، زیاد شده!!!
در هرصورت، من جا موندم ...
آخه این چه وضعیه ؟؟؟
تا میام تکون بخورم ، اومدی و ...رفتی!!!
قبلا ها که اینجوری نبودی ،
خیلی با مرام تر بودی ،
بیشتر پیشم می‌موندی،
بیشتر بهم فرصت می‌دادی نگات کنم،
نکنه من عوض شدم؟؟
نمی‌دونم ،
هرچی که هست .... دارم سرگیجه می‌گیرم،
نمی‌فهمم کی طلوع می‌کنی ، کی غروب...
جان من یه‌کم وایسا!!
۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه
پس کی می‌شنویم؟
پرنده‌ها می‌خوانند،
آوازشان در هیاهوی شهر ، گم است،
آدمها ...نمی‌شنوند
شب است
پرنده‌ها می‌خوانند،
صدایشان در سکوت شبانه گوش‌نواز است ،
آدمها ، باز هم... نمی‌شنوند...
خسته از هیاهوی روز ... خوابند!!!
-------------
- پنجره رو باز می‌کنم، یه نسیم ملایم به استقبالم می‌یاد، چشمام رو می‌بندم، خودم رو میسپارم به سکوت شب ، پرنده‌ها برام می‌خونند، چه مستانه هم می‌خونند، تک تک ثانیه‌ها رو زندگی می‌کنم ، فرصت کمه ...، هوا داره روشن می‌شه ، صدای بوق ماشینا می‌یاد ...
- پرنده‌ها که می‌تونن پرواز کنن، پس چرا تو شهر می‌مونن؟؟؟؟
۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه
نمی پرد ، می ماند
بال هایش را می گشاید
تکانی به‌خود می دهد
اما پَر نمی کِشد
می ماند...
در زندگی ام ... می ماند
در زندگی ام ... می ماند
دوستم دارد
آرامش صدایش می کنم
۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه
شب نامه
حال نمی‌دانم واقعاً شب است یا...
یا آسمان دل من اینقدر تاریک است...
۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه
عمری در جستجوی چه بودم؟
تو را می شناسم
تو را دوست می‌دارم
گویی سالهای سال است که تو را می‌شناسم...
تو همانی که در منی،
ومن ...
ومن چقدر از تو دورم!!!
وای بر من...
تو در من بودی و من در جستجوی تو،
تو در من بودی و من درجستجوی چه بودم؟؟؟؟؟
۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه
تنهایی تو هر حالتش سخته
چه سخت است،
خلاف نگرش همه مردمان دنیا ...
نگریستن و
اندیشیدن و
زیستن!!!
خلاف نگرش همه مردمان دنیا ...
نگریستن و
اندیشیدن و
زیستن!!!
و
چه آرامش بخش است،
بی خبری ...
کاش می توانستم به زمان ندانستنم بازگردم.
کاش تنها نبودم
۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه
بازی، بازی کثیف آزادیست...
این روزها ...
یکی زور دارد، من و تو را دربند می کِشد...
دیگری ، طمعِ زور دارد ، پای من و تو را به میدان می کشد ...
یکی از آزادی دم می زند،
دیگری نوید آزادی می دهد...
دریغا!!!
دریغا که آزادی خود دربند است ...
***
به من بگو
زندگی در بند ، بهتر است یا کشته شدن در راه آزادی دروغین؟؟؟
به من بگو
آرامش کجاست؟
***
خسته ام...
می خواهم در آرامش زندگی کنم. فقط همین...
۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه
۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه
زندگی اینجاست
درجست و خیز آرام باد در لابلای گیسوانم...
در هم آغوشی داغ آفتاب با تن عریانم ...
بارقه ای از زندگی را احساس می کنم
.آرامشی عظیم را می بلعم
چشمانم را می بندم
جسمم را رها می کنم
خود را به باد وآفتاب می سپارم....
دیگر زمین را زیرپاهایم حس نمی کنم
اکنون می توانم
با آوای زمین ، درختان ، گنجشکان ... با آوای زندگی ....
دیوانه وار...بچرخم ،برقصم و بخوانم
اکنون می توانم بگریم ... از خوشحالی بگریم
اکنون می توانم بگویم زنده ام
باز هم بی قرارم
حال....
در اکنونم ،
همه آن چه که بی قرارش بودم را در کف دارم،
اما ....
اما دلتنگم!!!
دلتنگ تک تک داشته هایی که از داشتنشان بیزاربودم!!!
***
داشته هایی هستن که جایگزینی برایشان نخواهی یافت
۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه
کجای این دنیا وایسادی؟
"گذر زمان " پاشو گذاشته رو گازو داره خودشو می رسونه به سرعت عبور نور،
عقزبه‌های ساعت با هم مسابقه گذاشتن....
روزا و شبا پشت سر هم دارن میان و میرن....
زمین داره می‌چرخه و می‌چرخه...
حالا که همه چی داره می‌چرخه و عوض می‌شه ،
پس چرا زندگی تو اینقدر تکراریه؟؟؟
۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه
۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه
هنوزم دیر نشده
همه زندگیت رو گذاشتی
که
آدم بزرگی بشی،
آدم پولداری بشی،
آدم دانشمندی بشی...
تو که همه زندگیت رو حروم کردی و هنوز دربه دری ،چرا آدم بودن رو امتحان نمی‌کنی؟
۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه
تا حالا دنیا رو بو کردی؟
بوی بچگی هایم ...
چشمام رو می‌بندم و تا اونجا که می‌تونم نفسی به اندازه همه عمرم می‌کشم.....***
بوی بچگی‌هایم رنگی و پر از تصویر است ...
بوی چمن مرطوب،
بوی خاک خیس،
بوی بلال، بوی پشمک ...
بوی بادکنک‌های رنگی،
بوی تیله ،
بوی چرخ و فلک ،
بوی لِی لِی،
بوی عمو زنجیرباف...
***
چقدر بعضی بوها، آشنایند ...
***
بعضی بوها پر از عمق اند ،
پر از عشق ،
پر از خنده ...
***
اصلا می‌شه نشست و یه دل سیر گریست ...
***
بعضی بوها پر از سادگی اند ،پر از خلوص اند
بعضی بوها رو می‌شه دید، می‌شه شنید
بعضی بوها پر از خدایند ...
***
گاهی باید چشمها رو بست و فقط بو کشید و زندگی کرد...
آری زندگی به همین سادگی زیباست
