روز است
پرندهها میخوانند،
آوازشان در هیاهوی شهر ، گم است،
آدمها ...نمیشنوند
شب است
پرندهها میخوانند،
صدایشان در سکوت شبانه گوشنواز است ،
آدمها ، باز هم... نمیشنوند...
خسته از هیاهوی روز ... خوابند!!!
-------------
- پنجره رو باز میکنم، یه نسیم ملایم به استقبالم مییاد، چشمام رو میبندم، خودم رو میسپارم به سکوت شب ، پرندهها برام میخونند، چه مستانه هم میخونند، تک تک ثانیهها رو زندگی میکنم ، فرصت کمه ...، هوا داره روشن میشه ، صدای بوق ماشینا مییاد ...
- پرندهها که میتونن پرواز کنن، پس چرا تو شهر میمونن؟؟؟؟